رادمان دانا و دلير

هشتمین زادروزت فرخنده

رادمان جانم هشت سال باهم بودیم، تو زیباترین آینه زندگی مان بودی، فراز و نشیب های آن را دیدی اما من و مادر نازنینت نگذاشتیم نشیب ها را حس کنی، برفرازت داشتیم. (البته کشتی کشور هم این سالها بر نشیب بود) 12/12/1394 روز زیبایی برای خانواده ات است. من و مادر و خواهرت اسفند که میرسد هرسال بیشترین و بهترین تلاش و برنامه هایمان را برای زادروزت به کار میگیریم، امروز هم جشن داشتیم و دیدیم که چگونه ذوق و شوق زیادی داشتی، همکلاسی هایت را چقدر خوب پذیرا شدی و چه لحظات زیبایی را برای خودت و دوستانت ثبت کردی. رادمان جانم کلاس دوم هستی و ثروت آموز دبستان بهنام تهران  یک شب پیش از جشن زادروزت به من گفتی: "پدر! ببین فردا شب این ...
16 اسفند 1394

صداي هستي ديگر

نخستين گفتارم با توست، آمدي كه به زندگي زمان من و مادرت و خواهرت، تازگي بخشيدي.                                 تا آن اندازه كه در گفتگوهاي عاشقانه ام با تو، "زندگي نامه" ات خواندم.                                 در بازي هاي خوش وقتانه ام، "شكرك- قلبك-جهانك" ام صدايت مي زدم.
21 شهريور 1390
1